♥♥♥سکوت سرد فاصله ها...♥♥♥

باران که می بارد ،تمام کوچه های شهر پر از فریاد من است،که می گویم:من تنها نیستم،تنها منتظرم...

دلتنگی...

دلتنگی...

همون مکثی،،،

که رو اسمش می کنی

وقتی شماره های گوشیت رو بالا و پایین می کنی...

 

[ دو شنبه 26 آبان 1393 ] [ 12:56 ] [ kaveh ] [ ]

شاید مردم هواسم نیست...!

[ یک شنبه 25 آبان 1393 ] [ 13:36 ] [ kaveh ] [ ]

خداحافظ مرتضی...

 

تختی که دیروز صبج خالی شد...

و قلبی که دیگر روی تکرار نیست...

و هوادارانی که دیگر نمی توانند نگرانت شوند...

و صدایی که تا ابد جاودانه می ماند

خدا حافظ مرتضی...

[ شنبه 24 آبان 1393 ] [ 11:23 ] [ kaveh ] [ ]

این سرزمین کجاست...؟

 

پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟

این سرزمین غم‌زده در چشمم آشناست

 

 

این خاک بوی تشنگی و گریه می‌دهد

گفتند:”غاضریه” و گفتند “نینوا” ست

 

 

دستی کشید بر سر و بر یال ذوالجناح

آهسته زیر لب به خودش گفت: “کربلاست

 

توفان وزید از وسط دشت، ناگهان

افتاد پرده، دید سرش روی نیزه‌هاست

 

 

یحیای اهل بیت در آن روشنای خون

بر روی نیزه دید سر از پیکرش جداست

 

 

توفان وزید، قافله را برد با خودش

شمشیر بود و حنجره و دید در “منا”ست

 

 

باران تیر بود که می‌آمد از کمان

بر دوش باد دید که پیراهنش رهاست

 

 

افتاد پرده، دید به تاراج آمده‌ست

مردی که فکر غارت انگشتر و عباست

 

 

برگشت اسب از لب گودال قتلگاه

افتاد پرده، دید که در آسمان عزاست

 

مریم سقلاطونی

 

[ شنبه 3 آبان 1393 ] [ 13:23 ] [ kaveh ] [ ]