تصمیم...!
سلام دوستای گلم......
حالتوووووووووووووووووووووووووووون خووووووووبه....؟؟؟؟
وااااای تا به حال کسی انقد رومو کم نکرده بود و به خاطر دست خطم انقد خجالت نکشید بودم!!!!!
راستشو بخواید شبه جمعه بود و منو دوستام تو اتاق خوابگاه داشتیم واسه امتحانی
که شنبه داشتیم درس می خوندیم(دروغ چرا فقط من داشتم درس می خوندم !!!)
دیدم یه صداهایی از بیرون اتاق داره می یاد...!!!
رفتم ببینم صدای چیه...!
دیدم مسئول خوابگاه و دوستم دارن در مورد جابجایی مصرع و بیت و اینجور چیزا بحث می کنن!!!
منم امتحانمو بیخیال شدم و نشستم پیششون (تو بحثشون شرکت نمی کردم اصلا ،شاعرارو که خودتو می شناسید خیلی زود رنجن،آره جون عمم!!!!)
کم کم داشت حوصلم سر می رفت که یهو دیدم مسئول خوابگاه وسایل خطاطی رو با کلی برگه ی A4 آوردو شروع کردن به نوشتن
منم که از خدا خواسته یکی از اون روانویسا رو که نوکشسون شبیه نی بودو میشد نوکشو عوض کردو برداشتم!
خواستم شروع کنم به نوشتن که روانویسم جوهر تموم کرد
درب جوهرو وا کردم و سرنگ رو پر از جوهر کردم
خواستم روانویسم رو پر کنم که یهو تموم جوهر پاشید رو سرو صورتو دستام که هنوزم بعد دو روز جوهرین و پیرهن شلوارمم که بمامند(مجبور شدم با همون وضعیت تو جشن خوابگاه ها شرکت کنم،اولش می خواستم نرم ولی خب جشن بدون من ی چیزی کم داشت،این شد که رفتم)...!!!
پیش خودم گفتم حالا من که ضایع شدم لااقل بذار ی کار فرهنگی انجام بدم
بهشون گفتم خوشحالم که موجبات خنده و شادی شما رو فراهم کردم!!!!!!(مثه او نفری شده بودم که جلوی ی جمعیتی خورد زمین اونوقت تا خونشون سینه خیز رفت!!!!!!)
ی جمله ای نوشتم که فکر کنم یکی از آهنگای محسن یگانه بود !!!!
باورتون نمیشه انقد بدخط نوشتم که حتی خودمم خجالت می کشیدم نگاش کنم...!!!!
دستمم که می بینید حالو روزشو....!!!
ولی من بر عکس کبری خانوووم بعد اون اتفاق هیچ تصمیم خاصی نگرفتم!!!!!!