دستانت را دراز کن...!
آنگاه که غرور کسی را له می کنی
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی
آنگاه که خدا را می بینی و بنده ی خدا را نادیده می گیری
میخواهم بدانم...؟
دستانت را بسوی کدامین آسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟؟؟
نظرات شما عزیزان:
راستی وبلاگت عالیه فقط خیلی غم داره اگه کمی اجتماعی تر باشه خیلی خیلی بهتر و پر بیننده تر میشه البته این فقط نظر شخصیه منه خوشحال میشم بازم ب من سر بزنی اگه واسه تبادل لینک هستی منو لینک منم لینکت میکنم تا هر روز بهت سر بزنم
هرروز اپ می شیم خوشحال میشیم سربزنی.
پاسخ:خواهش میکنم ...وظیفه بود! باشه هر وقت تونستم بهت سر می زنم!
زندگی خاطره ای بیش نیست
چه تلخ بود آخرین دیدار
برچسبها: عکس بغل کردن دختر و پسر, عشق, داستان, داستان عاشقانه, داستان عشق, خیانت, دل نوشته, عاشقانه, متن های عاشقانه, عکس های عاشقانه, عشق, آغوش عشق, خیانت, تنهائی, جدایی, داستان کوتاه و جالب, داستان عاشقانه, داستان گریه آور, داستان کوتاه, دل نوشته, ربیع الاول, ياد, عادت, دوس داشتن, مراقبت کردن, ماه, ستاره ها, اشتباه , غرور, شمع امید, خرد شدن, له کردن, ,